سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا پناه می برم به تو از شر شیطان رانده شده

ساعت 2 نصف شب بود که دیدم از کوچه مان سر و صدا می آید. صدای یه زن و یه مرد بود که با هم دعوا می کردند. صدای زن مدام از کسی کمک می خواست و داد میزد : داره خفه ام می کنه!
رفتم از پنجره نگاه کنم که صدا مال کجاست. دیدم صدا مال همان خانه ای است که بعضی از شبها همیشه از آن داد و بیداد می آید . خانه ای که در آن یه دختر جوان مجرد زندگی می کند و بعضی شبها زنگ می زند 110 که بیاید یه پسر توی خونه ام هست. داره منو اذیت می کنه. و هرشبی که داد و بیداد میشه پلیس هم میاد و خلاصه 1 ساعتی کوچه مان خواب به چشم خود نمی بیند.

هر دفعه هم همسایه ها و پلیس می گویند: آخه این پسره چه جوری رفته توی خونه تو؟ و دختر جواب می دهد : خودش کارت می اندازه میاد تو خونه! و دختر همیشه شروع می کند به فحاشی. آن هم فحش های بسیار رکیک به پسر. دختر رو میشناسم ، اما پسر رو نه. حدس می زنم که هرشب هم یک پسر است که می آید داخل خانه.
و جالبش آنجاست که در حیاط را با کارت باز کند ، در واحد خانه را که دیگر نمی شود با کارت باز کرد . خصوصا اگر قفل باشد!

یک شب که دختر بدون روسری با لباس باز اومده بود توی کوچه. و کلی حرفهای زشت میزد که اون پسر لباس هام رو درآورده....
جالب اینجا بود که همسایه ها که بهش لباس می دادن بپوشه ، نمی پوشید و مدام حرف میزد و بهانه می آورد.

خلاصه ساعت 2 نصف شب ، بعد از داد و بیداد این دختره و اومدنش بیرون از خانه، 2 تا ماشین پلیس آمد. پسره بیرون نمی آمد اما. دختره هم به پلیس ها می گفت: برید از خونه ام بیاریدش بیرون. و شروع می کرد بلند بلند حرف زدن. پلیس ها هم از پشت آیفون به پسره داد میزدن که بیاد بیرون ، هم سر دختره داد میزدن . که این داد هاشون بعضا با حرفهای بد همراه بود.
پسره هم از پشت آیفون می گفت: من بیرون نمیام. دعوا خانوادگیه. و شما دخالت نکنید. دختره هم می گفت: این آقا هیچ نسبتی با من نداره. بگیریدش.
خلاصه بعد از مدتی پلیس ها حکم ورود به خانه گرفتن و 2-3 نفر رفتند داخل ، بقیه هم بیرون ماندند. پسر رو که گرفتند با ضرب و شتم فرستادنش داخل ماشین پلیس و رفتند.
قبل از رفتن یکی از ماشین پلیس ها ، پلیس داشت به همسایه ها می گفت: استشهاد محلی جمع کنید از صاحبخونه این دختر شکایت کنید تا بندازدش بیرون از اینجا. این دختر خودش هم هرزه است.

 

شب قدر بود. شب 19 ماه رمضان. داشتیم از مراسم بر می گشتیم سمت خانه مادرشوهرم. توی خیابان قدم میزدیم. که دیدم یه مردی در حال باز کردن قفل کرکره مغازه است و زنی هم با چادر مشکی کنارش ایستاده است و منتظر. قفل کرکره که باز شد، در را باز کرد و زن به سرعت رفت داخل. مرد هم نگاهی به اطراف انداخت و ما را که دید کمی مکث کرد و بعد سریع داخل مغازه شد و در را بست. ما اصلا نایستادیم ببینیم که چه می کند. فقط از پشت سر شنیدم که انگار صدای قفل کردن در می آید!

همسرم هم مدام از زمین و زمان حرف میزد که من حواسم پرت شود. اما خب تقریبا متوجه شدم قضیه چیست و این دوتا آدم هرزه حتی شب قدر هم به خودشون رحم نکردند!

 

 مدتها قبل، شاید سال های اول دانشجویی ام شنیده بودم که این قضایا دختر  و پسر نمی شناسد. شنیده بودم که مذهبی و غیر مذهبی نمی شناسد. شنیده بودم از بعضی دوستانم این نوع ارتباطات گناه آلود پنهانی با نامحرم حتی به مکان های مقدس هم سرایت کرده است. مکان های مقدسی که اصلا فکرش را هم نمی شود کرد کسی که به آنجا می آید چه طور می تواند به این گناه کثیف فکر کند! واقعا حتی فکرش را هم نمی شود کرد! شنیده بودم غیر مذهبی ها که راحت ، مذهبی ها اما کلاه شرعی می گذارند و صیغه می کنند. و شنیده بودم که بازار صیغه بین مذهبی ها سرد نیست!!

اما واقعا باور نمی کردم! واقعا فکر می کردم این حرفها فقط سیاه نمایی از وضع موجود است. اما کم کم توی این چند ماه اخیر اتفاقاتی افتاد که باور کردم. اتفاقاتی که 2 نمونه اش را در بالا نوشتم. و در این چند ماه سر صحبت با هرکسی باز شد در این خصوص، حرفهایی شنیدم که مو را به تنم سیخ می کرد! حرفهایی که دیگر گفتن ندارد بس که شرم آور است. و دیدم که مذهبی و غیر مذهبی ، متاهل و مجرد ، جوان و پیر با آن درگیرند و از آن ناله می کنند به خاطر اتفاقات بدی که برای خودشان یا اطرافیانشان افتاده است.

البته هنوز هم مطمئن نیستم همه ی این حرف ها صحت داشته باشد اما خب، از این به بعد به اطرافم و آدمها سوء ظن بیشتری پیدا کرده ام متاسفانه.

پنجشنبه گذشته بود که با یکی از دوستانم در این باره حرف میزدیم. رفته بودیم نمایشگاه دفاع مقدس که سر حرفش باز شد. و می گفت از کسانی شنیده است که کجاها برای بچه مذهبی ها پاتوق است!!!
من اما دیگر تحمل شنیدنش را نداشتم و بهش گفتم تا دیگر حرفش را نزنیم.
چند روز پیش هم در کلاسی که می رفتم ، استاد حرف از این چیزها میزد و می گفت دلش خون است که چرا مذهبی ها با کلاه شرعی صیغه ، تن به این کار می دن!؟؟؟! 

 

 خلاصه دلم گرفت! این چند وقت واقعا دلم گرفت! فکر می کردم امام زمان فقط غم و غصه ی ما را دارد از این بابت که در غفلت بسر می بریم و غرق زندگی شده ایم . غم و غصه ی این را دارد که ما حسادت داریم یا چند باری دل کسی را شکسته ایم!

اما دیدم قصه ی غربت آقا خیلی بیشتر از اینهاست و باید واقعا برای ما خون گریه کند.
و می خواهم بگویم واقعا حق داری نیایی امام زمان! واقعا حق داری نیایی! و واقعا حق داری اگر هر شب برای پرونده سیاه اعمال ما، ما شیعیان ، ما امت آخرین پیامبر خدا ، خون گریه کنی و پیش خدا برای بخشیده شدنمان اشک بریزی!

و اصلا خدایا! حق داری اگر ما را، امت پیامبر آخرالزمان را نبخشی و همین الان در آتشمان بیندازی!
خدایا! حق داری اگر امام و منجی آخرت را از ما دریغ کنی! که بیاید بین ما چه کند؟ بیاید بین ما غریب بماند! که بیاید بین ما حرفهایش زمین بماند. که بعضی ها از وجود مبارکش بروند سوال کنند درباره نحوه ی گناهانشان؟ که چه طور با کلاه شرعی نَفس هوس بازشان را سیراب کنند؟ که بیاید بین ما و حرفها و دستوراتش به خاطر ما و اعمالمان تنزل کند؟؟؟
او که قرار است ما را به چشمه های معرفت برساند بیاید برای ما از گناه نکردنمان حرف بزند؟؟؟ 
 اما همچنان با خود فکر می کنم ، چرا ما ، امتی که امام گفت از امت پیامبر اسلام برتریم ، امتی که این همه شهید در راه اسلام داد، ما!! باید به ورطه چنین گناهان کثیفی بیفتیم؟ 

خدایا! ظهور آقا را نرسان! ظهور آقا را نرسان چون امت آخرین پیامبر هنوز گوساله سامری می پرستد و تن به شهوت می دهد!
خدایا! ظهور آقا را نرسان چون هنوز گناهان اقوام پیامبران گذشته در بین ما شایع است. گناهانی که باعث شد برایشان عذاب نازل کنی...
خدایا! فقط از تو یه خواهش دارم. آن هم اینکه اگر طوفانی آمد تا عذابمان دهد، کشتی نوحی بفرست تا فریاد بر سرمان کشد: توبه کنید تا سوار کشتی تان کنم. و خدایا در آن لحظه مباد که ما از جنس پسر نوح باشیم که آنقدر خود را در گناه غرق کرده باشیم  تا عذابت را ترجیح دهیم به کمک منجی ات!
خدایا! اما احساس می کنم هر روز! منجی ات، امام زمانم ، همین فریاد را بر سر من می کشد!
نمی دانم دستم را به دستش داده ام یا همچنان در طوفان گناه و ذلت و بدبختی اعمال خودم غرقم... 

 

این فایل صوتی را حتما گوش دهید چون به این پست مرتبط است

خواهشا اگر این پست را می خوانید. نیم نگاهی هم به کامنت ها خصوصا کامنت های صفحه اول و دوم بیندازید. چون کمی حرف ها مفصل تر زده شده و بحث شده است. متشکرم 


برچسب‌ها: شخصیباور هاگناه

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

قاب نگاه من

امروز بالاخره اسم این وبلاگ عوض شد. خوشحالم با  روز اومدن شهدا به شهرمون مصادف شد.
دلم می خواد این وبلاگ رو پربار تر کنم. گرچه وقتم از این به بعد شلوغ تر میشه. به دلیل کارهای دانشگاه و درسم.

از حدود 2 هفته پیش به تعطیل کردنش فکر می کردم. واقعا تا مرز بستنش رفتم. اما الان فکر می کنم باید ادامه بدم. حتی با همه ی وقت کمی که ممکنه داشته باشم. چرا که شاید اینجا هم یه خاکریز کوچکی باشه تا بتونم به وسیله ی اون از اعتقادات و دین و انقلابم دفاع کنم. و شاید بتونم کمی حرفهامو بزنم و سبک بشم. شاید بتونم خاطراتی رو ثبت کنم که چند سال بعد برام ارزشمند بشه. شاید بتونم دوستان خوبی از این طریق پیدا کنم که تا حالا هم همینجوری بوده. شاید بتونم به وسیله ی این وبلاگ به کسی کمک کنم تو مشکلش که خدا رو شکر تا الان خدا این توفیق رو بهم داده و دعا می کنم ازم نگیره.

بهر حال! من هنوز توی این وبنوشته از قاب نگاه خودم به دنیا، حوادث و اتفاقات ، زندگی ، آدمها و... نگاه می کنم و امید دارم نگاهم اونقدر بلند بشه تا مثل نقطه افق ، به آسمون برسه.


برچسب‌ها: شخصی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز