سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شکر نعمت، نعمتت افزون کند ؛ کفر...

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارَم از گریه گذشته است ، بدان می خندم ...

اومده بودن همایشی که برای شهدای کشمیر برگزار شده بود. دانشجوهای پاکستانی بودن که قم درس می خوندن. زیاد هم از حرف های سخنران مدعو  سر در نمی آوردن. اصلا فارسی نمی فهمیدن!
و این جای خالی یک مترجم رو بدجور نشون می داد.

لباس های پاکستانی شون خیلی توجه رو جلب می کرد.

وقتی فکر می کردم به  عبارت "برادران و خواهران پاکستانی مان" ؛ باهاشون احساس نزدیکی می کردم.

حرف های آقا سعید که حرف های خوبی بود بماند، از سایتها می شه پیداش کرد. فقط همین رو بگم که توصیه ای داشت و به نظرم خیلی عالی بود ، اون هم اینکه می گفت: یه تشکلی راه بندازیم یا نه، اصلا فردی، با دانشجویان اروپایی و آمریکایی و آسیایی ارتباط بگیریم. جوری که اگر خواستیم از یه چیزی دفاع کنیم همه یه رنگ و یه شکل با یه شعار واحد و یه موضع مشخص دفاع کنیم. می گفت: عصر ارتباطات برای من و شمای مسلمون هنوز محقق نشده. چون با کجای دنیا در ارتباطیم؟؟ با چند تا دانشجوی خارجی در مورد اعتقادات و باورها به بحث نشستیم؟؟ چند تا تشکل منسجم با مسلمانان دنیا تشکیل دادیم؟ ...

از حرف های امام جمعه لاهور همین رو بگم که ملتمسانه می گفت: قدر انقلاب و کشورتون رو بدانید وگرنه نعمت ازتون گرفته میشه. می گفت اگر 1 روز بیاید پاکستان ، بر میگردید خاک ایران رو می بوسید. می گفت: کاش می شد آقای احمدی نژاد دوره سوم هم رئیس جمهور بشه. اگر شما نمی خوایدش ، بدیدش به ما تا رئیس جمهور ما بشه. کلی هم از مقام معظم رهبری تعریف کرد و گفت: متاسفانه قدر این نعمت رو تو ایران نمی دونن...

حرفهایش به دلم نشست چون از عمق جان بر می اومد. و این بماند.

بعد از همایش داشتیم بر می گشتیم که صحنه ای دیدیم. صحنه ای که واقعا برای ما جز شرم و تاسف چیز دیگه ای نداشت.
دانشجوهای پاکستانی می اومدن زیر تابلوی "نیروی مقاومت بسیج" و زیر عکس "آقا" و "امام" می ایستادن و عکس می گرفتن!

به حال خودمون تاسف خوردیم.
باور کردم امام جمعه لاهور راست می گفت... ما قدر انقلاب و نعمتهایی رو که داریم ، نمی دونیم. خدا نکنه روزی این نعمتها ازمون گرفته بشه.


برچسب‌ها: باور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

الحمدالله...

هر روز باید یه سوژه داشته باشم برای آپ کردن وبلاگ!   نه اینکه بخوام آپ کنم. نه! بلکه بخوام خودمو خالی کنم    و یکی بیاد حرفی بزنه و من آروم تر بشم.
امروز صبح تازه بیدار شدم. تو سرویس بهداشتی بودم دیدم یه چیزی افتاد و رفت داخل چاه. زیاد توجه نکردم. کاری هم نمیتونستم بکنم. گفتم شاید گُل سره که افتاده.
2 ساعت بعدش بود که از کلاس می اومدم. رفتم جلوی آینه! خودش بود. یه لنگه گوشواره ام بود که صبح افتاد تو چاه و رفت...
راستشو بگم ناراحت شدم خب . نه به خاطر گوشواره که زیاد سبک هم نبود ، بلکه به دلیل همه ی خاطراتی که ازش داشتم.
پارسال همسر برام کادو خریده بودش. به مناسبت روز  زن!Arabic Veil
حالا پولی هم نداریم که بریم بخریمش دوباره. Hanging یاد یه چیزی افتادم: این چند وقته بعضیا هی می گفتن: این گوشواره رو همسرت بهت کادو داده؟ خوشگله!
فکر کنم کار خودشونو کردن این حرفا! 
کاش یه صدقه ای بدیم برای زندگی مون. هر روز داره یه اتفاقی می افته...

اینو برای خودم می نویسم:
ولا تیأسوا علی ما فاتکم...


برچسب‌ها: شخصی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز