سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با این وبلاگ چه کنم؟!!!

از این چند روز فقط پنجشنبه رو خوشحال بودم! پنجشنبه از صبح دانشگاه بودم تا 4 عصر. قرار بود یکی از دوستان همسرم با همسر ، همدیگه رو ببینن! بالاخره هم رو دیدن و من از این بابت خیلی خوشحال شدم. ... خدا کنه این ارتباط بیشتر و بیشتر بشه.

جمعه شب هم عروسی بودیم. اما بد نبود! عروس دوست من بود که با یکی از دوستان همسر ازدواج کرده بود، همون که بلافاصله بعد از ازدواجشون دیگه ما رو نمی شناخت! که ماجراش رو پارسال تو وب قبلی ام نوشته بودم.

اما خب گفتم برای اینکه دعوا نشه بریم عروسیشونو! گرچه بعد از اون بی معرفتی ها و تحویل نگرفتن ها منم سرد گرفتم. گرچه هنوز همسرش با همسرم دوستن و خوب، اما من و دوستم دیگه روابطمون کاملا سرده. و من نمی خواستم اینجوری بشه. بهش می گفتم ازدواج که بکنید با هم دوستان خانوادگی می شیم و میریم بیرون. مهمونی خونه ی هم و ...

تا وقتی تو جریان ازدواج بودن و خواستگاری شب و نصف شب حتی ساعت 2 نصف شب با ما در تماس بودن و ساعتها حرف میزدن. تا مشکلشون حل بشه. ما هم با روی باز باهاشون حرف میزدیم. و از نظر مون هیچ مشکلی نبود.  اما دقیقا بعد از عقد محرمیت دیگه تلفنی نزد و حتی جواب زنگ ها و اس ام اس های منو نمیداد!    بعدش هم ماجراهایی پیش آمد که بماند! ....

آن روز ها انقدر ازش ناراحت بودم که با خودم می گفتم کاش انقدر خودمو به آب و آتیش نمیزدم و کاش برای این آدم که جنبه شوهر کردن نداشت ، مورد معرفی نمی کردم! اما خب...

روابطمون سرد شد. و دیگه هم تمایلی ندارم که برگرده به حالت اول. چون می ترسم با یه اتفاق جدید تو زندگیشون همون ضربه ای رو که از ازدواج کردنش خوردم، دوباره بخورم!

دیشب عروسی اون بود.

پرانتز نوشت : عنوان این پست صرفا جهت اطلاع از وضع موجود حال روحی نویسنده، نوشته شده و هیچگونه ارزش دیگری ندارد.

التماسانه نوشت : مشکلات دانشگاهم هنوز حل نشده. دعام کنید.


برچسب‌ها: دوستاندانشگاه نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

این چند روز دانشگاه

هیچ وقت مثل این هفته دوندگی نکرده بودم برای کارهای دانشگاه. اون هم 4 روز پشت سر هم!
اون هم از این دانشگاه به اون دانشگاه بری. اون هم وقتی دانشگاه ها از هم دور باشن.  دیگه پاهام کشش ندارن و واقعا خسته ام.
این هفته انگار تلنگری بهم بود تا بفهمم سال سختی رو پیش رو دارم. سالی پر از دوندگی و کار و درس و... که باید واقعا همت مضاعف داشته باشم و گرنه رسما به هیچ جا نمی رسم.

 این چند روز که مدام 2 تا دانشگاه رو متر می کردم، جدای از اینکه به شدت اذیت شدم به خاطر کارهای اداری و آموزشی واقعا فشل بودن سیستم اداری رو حس کردم. اما خب مقایسه هم می کردم. و دیدم واقعا دانشگاه دوره لیسانس رو بیشتر می پسندم.حتی اگر سیستم اداریش انقدر گیر داشته باشه و انقدر اذیتم کنن، اما به دلم می شینه. شاید به خاطر اینکه خاطرات زیادتری اونجا دارم. و همچنین دوستان زیادتری. اما البته جو دانشگاه و سرزندگیش به دلیل رفت و آمد دانشجوها در فضای دانشگاه هم بی تاثیر در علاقه مندی ام نیست. که این قضیه در دانشگاه ارشدم خیلی ضعیفه.
توی همین چند روز کلی از دوستانم رو دیدم که البته بیشترشون از من کوچیکتر بودن 2-3 سالی. 
دانشگاه ارشد زیاد حس عاطفی ای باهاش برقرار نکردم. به جز شهدای جلوی مسجد دانشگاهش. شاید چون 2 سال رو اونجا تنها سپری کردم با کلی ناراحتی و... برای همین باز هم دلم برای روزهای خوب کارشناسی گرفت. که چقدر زود گذشت...

امروز یه تصمیم هم گرفتم. یکی از دوستان دبیرستانم که همسن منه تو همین دانشگاه لیسانس من همین رشته ی منو می خونه. دیرتر از من قبول شد. بهم می گفت بیام پایان نامه ام رو اونجا کار کنم تا هم رو بیشتر ببینیم.
دانشگاه ارشدم مکان برای چنین کاری زیاد نداره به جز آتلیه هاش که کنار هرکسی باید بشینی به اجبار و خانم ها و آقایون هم با هم میشینن. حالا خانم ها و آقایونش تو کتابخونه دانشکده اینجا هم کنار هم میشینن، اما خوبی اینجا اینه که کتابخونه است و هرکاری نمیشه کرد. تو آتلیه ها چه این دانشگاه چه اون دانشگاه هرکی هرکاری هم که بخواد می کنه. از آهنگ گوش دادن بگیرید تا.... 
بهرحال دانشگاه دوره کارشناسی کتابخونه اش رو می تونم استفاده کنم. فکر خوبی هم هست که من مجبور بشم به کار کردن پایان نامه ام. باید ببینم چقدر همت می کنم پاشم برم اونجا روز ها.
راستی از فردا هم اولین جلسه کلاس زبانم شروع میشه. زبان رو تصمیم گرفتم ادامه بدم تا بتونم تافلم رو بگیرم. از جمله کارهاییه که برای آدم می مونه.
یه سری کارهای خورد ریز دیگه هم هست که باید انجام بدم امسال که وقتی فکر می کنم می بینم وقتم چه قدر قراره پر باشه، حسرت روزهای بیکاری تابستون رو می خورم!

در آخر: دعام کنید. کارهای آموزشی اداری دانشگاهم درست بشه زود زود. 

بدورد تابستان

هیئت چکه چکه انتظار 8

بعدا نوشت : خدایا! چه بارونی سمت خونه ی ما میاااااااااااااااد.... فقط داره قطره هاش می خوره به در و پنجره. صدای رعد و برق فراوان...
خدااااااااااااا باروووووووووووووووووون..... کاش میشد برم زیرش....


برچسب‌ها: دانشگاه نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز