سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برای ورود به ذیحجه آماده شویم

ماه ذیحجه دارد به داخل خانه هایمان می آید. عطر لطیفش استشمام می شود.خدای مهربان من، باز هم به بنده اش فرصت می دهد . فرصت بازگشت. فرصت توبه از همه ی بدی ها و غفلت ها و ....
انشاالله تصمیم داریم در خانه مان برنامه هایی را از اول ماه شروع کنیم. برنامه هایی از جنس خودسازی. دفترچه اعمالی درست خواهیم کرد انشاالله و به همراه همسر مهربان، هرشب همدیگر را چک خواهیم کرد. منتهی برای شروع 4 خصلت را مورد بررسی قرار خواهیم داد.
یکی اش نماز اول وقت است.

______________

چقدر خوب و دلنشین است، مردی برای همسرش حوصله به خرج دهد. و برای یادگیری اش وقت بگذارد. یادگیری در هر زمینه ای. چقدر خوب است خانمی از همسرش چیز بیاموزد. دیشب تجربه ی شیرینی داشتم. که طعم دلچسبش مطمئنا سالها در وجودم خواهد ماند.
چنین همسری قطعا لقب "مهربان" را به خود خواهد گرفت! همسرم لقبت بار دیگر مبارک!


برچسب‌ها: همسرانهخانوادگیشخصیمناسبت ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

رویایی با طعم صادقه

چند وقت پیش ها بود که خواب دیدم:

در یک باغ بسیار زیبا و  اسرار آمیز بودم به همراه مادرم. باغی که درختان انبوهش قسمتهای اعظمی از آن را سایه انداخته بودند و چشمه ی پر سر و صدا و پر آبی از وسط آن می گذشت.

    

کنار یک بید بزرگ و اسرارآمیز -که ریشه هایش در آب فرو رفته بود و برگها و ساقه هایش آویزان شده بود، و تنه اش به گونه ای خم شده بود که گویا نیمکتی چوبی به درخت متصل است،- اتاقی قرار داشت که با موکت فرش شده بود. دور تا دور اتاق هم پشتی بود و پتوهای سفید که زیر پشتی ها روی زمین چیده شده بود.
من و مادرم بیرون آن اتاق، کنار آن بید ایستاده بودیم. چند دقیقه ای که گذشت، همسرم همراه با عده ای آقا آمدند در حالی که آرام مشغول صحبت بودند، آمدند و به سمت اتاق رفته، وارد شدند. در بین آقایان مقام معظم رهبری هم بود که بقیه گویی اسکورتش کرده بودند. همسر داشت با آقا حرف می زد خیلی آرام.

من و مادرم زیر درخت بید، روی آن نیمکت چوبی نشستیم. داخل اتاق نشدیم چون خانمی در بینشان نبود و حس کردیم خوب نیست برویم میان آن همه مرد. آن همه هم البته نبودند. حدود 6-7 نفری می شدند.
آقا و همسرم و بقیه آقایون داخل اتاق نشستند کنار هم. و به پشتی ها تکیه دادند. جوری نشسته بودند که من نیمرخ صورتشان را می دیدم.

مدتی که گذشت، آقا بسم الله را گفتند و حرفهایی در باب ازدواج زدند و رو به من گفتند: عروس خانم به من وکالت می دید که خطبه عقد شما را بخوانم؟
من: به شدت استرس داشتم و وجودم از شدت شوق و خوشحالی به خود می لرزید. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم . بله.
آقا از همسر هم وکالت گرفت و شروع کرد به خواندن خطبه عقدمان!

من اما کلمات اولیه اش را شنیدم که به عربی می خواند :
قال رسول الله صلی الله علیه و آله : النکاء سنتی ...

نیمه ای از خطبه عقد را هم شنیدم و دیگر نمی شنیدم... غرق در عالم خودم بودم و دعاهایی که هنگام جاری شدن خطبه مستجاب است.
خطبه که خوانده شد، مقداری هم با همسر صحبت کردند - که نمی دانم چه می گفتند!! - و بعد همراه با آن آقایانی که بودند، از اتاق خارج شده و به سمتی از باغ رفتند که به یک دشت وسیع پر از گل متصل میشد. موقع عبورشان از کنار ما، من و مادرم کلی به آقا التماس دعا گفتیم و  تشکر و خداحافظی کردیم.
همسر چند قدمی همراهشان رفت و بعد از خداحافظی به سمت ما برگشت.

پی نوشت:
1-
قدر زندگی را بدانیم. قدر نعماتی که داریم. قدر نور معنویتی که بهمان می دهند. قدر همه ی آدمهای خوبی که کنارمان هستند. قدر.... قدر هرچیز خوبی که داریم و هرچیز بدی که نداریم...
2- متاهلینی که مهریه شان 14 سکه یا کمتر است، به لینک بالای وب مراجعه کنند. همچنین از نوایی که در گوشه سمت چپ وب هست لذت ببرید.
3- کلاس همسرداری می رویم. به همراه ره گذر. کلاس بسیار مفیدی است. خواستم یک نکته از کلاس بگویم:
   ... شما صبح که از خواب بیدار می شوید، می خواهید محبوب خدا باشید، یا محبوب همسر؟
    امام علی (ع) می فرماید: اگر رابطه ات را با خدا درست کنی، خدا رابطه ات را با مردم درست خواهد کرد!
    این مردم چه کسانی هستند؟ همسر هست، فرزند هست، خانواده همسر هست ، ....
4- دیشب داشتیم سخنرانی آقای پناهیان گوش می دادیم. می گفت: این روز ها، جای ما ، مسجد الحرام، کنار خانه ی خدا خالیست...
5- ماه ذیحجه اگر توفیقی بود از خاطرات حج تمتعم خواهم نوشت.
6- فردا 25 ذیقعده ، روز بسیار مهمی است. روزه بدارید و افطار دعایمان کنید.


برچسب‌ها: همسرانهخانوادگیباور ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز