سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تا اطلاع ثانوی نویسنده ی وبلاگ کربلاست!


دلم تنگ است کربلا...
دلم تنگ است که بعد از 25 سال دوری به سویت بال شوق گشوده ام...
دلم تنگ است که بالاخره درهایت را به رویم باز کردی...
و چه شعف و نشاطی دارد وقتی میخواهی بگویی : من مسافرم...
مسافر کربلا...

چه خوش است حال مرغی، که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغی، ز قفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها، چه بسته مرغی که پرش بریده باشد ...

________________________
انشاالله که دعوت شده باشیم...
برایم دعا کنید سفر را به سلامت به پایان ببرم، حال جسمی ام زیاد یاریم نمی کند...
حتما همه تان را دعا می کنم... همه ی آدمهای خوب دنیای مجازی را...

بی بهانه
روزه سیاسی 
همه چیز درباره حواشی بازی استقلال و نماینده آل سعود+فیلم

برچسب‌ها: خانوادگیدوستانباور هاسفر نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

وقت یا انرژی مثبت؟

اولین مهمان امسالمان خانم مهتاب به همراه همسر گرامیشان بودند. شب خوبی بود. گرچه غذا را با همسر اشتراکی درست کردیم و یه کم مصداق "آشپز که دو تا شد..." قرار گرفت:)
از مکه که برگشته بودند، برایمان سوغاتی آوردند. سوغاتی های خیلی قشنگ...

دوشنبه شب خانواده ی خودم مهمانمان بودند. که بیشتر به بهانه ی تولد گرد هم بودیم. غذاهای خوشمزه ی آن شب و کادوهایشان هم به یادگار ماند و خوش گذشت.
خواهرم هم زحمت کشید و برایم کیک درست کرده بود که طعمش به دلم چسبید.

چهارشنبه شب  2تا از دوستان قرآنی-دانشگاهی مان آمدند خانه مان عیددیدنی. خیلی خوب بود. یه پسربچه شیطون خوشگل هم داشتند که روی زمین بند نمیشد.
آخر سر هم دوست داشت برایمان یادگاری بگذارد، ماژیک سی دی برداشت و روی کف پوش زمینمان کلی نقاشی کرد. :))
پدرش ماژیک را از دستش گرفت و مادرش هم دعوایش کرد و اخمی کرد. اما قیافه ی معصوم بچه در لحظه ی دعوا دلم را برایش سوخت. گفتم: آخی! دعوایش نکنید! گناه دارد!
مشکلی هم نبود!
بعد از رفتنشان، با الکل قسمت اعظم نقاشی اش رفت!

پنجشنبه و جمعه نیز کلا با مهمانی دادن یا مهمانی رفتن گذشت.
پنجشنبه شب خانواده و فامیل همسر را دعوت کردیم خانه مان. که با راهنمایی های دوستان غذاهای خوبی نصیبشان گشت.
(چون گفته بودم به دوستان که خبر میدهم بگویم غذاهایی که درست کردم اینها بود : پلو مرغ با تزئینات، سیب زمینی و هویج و کدو پخته ای فیلسفوچه گفت و کشک بادمجان. همه شان هم به مذاق ها خوش آمد و خدا رو شکر خوب شد.)
ژله ی رنگین کمانی هم درست کردم که در ادامه ی مطلب عکسش را میگذارم...

جمعه نیز از بعد از ظهر با دوستان خوب قرآنی-دانشگاهی مان سرمان گرم بود . هم دیداری تازه شد و کلی با هم گفتیم و خندیدیم... هم خیلی انرژی مثبت و معنوی خوبی نصیبمان گشت.
ابتدا به خانه ی یکی از دوستان خوب همسر، که هم خودشان و هم همسرشان حافظ کل قرآن هستند رفتیم به مناسبت عیددیدنی که همزمان با ما 2 تا دیگر از دوستان جمع قرآنی مان هم آمده بودند و دیداری تازه کردیم. سپس با میزبان به عیددیدنی یکی دیگر از بچه های جمع رفتیم که خانه شان کمی خارج از شهر بود. بعد از نماز هم از خانه ی آنها به سمت خانه میرفتیم که میزبان شماره یک شام دعوتمان کرد منزلشان. خلاصه تا ساعت 12 شب منزل دوستمان بودیم و من کلی با همسرشان مشغول صحبت... البته فرزند شیرینشان هم هر از گاه به خنده مان می انداخت...

اما امروز که از خواب بیدار شدم کمی استرس گرفته ام! با اینکه روزهای خوبی بود با این مهمانی ها و انرژی معنوی خوبی به دست آوردیم اما وقت برای انجام خیلی کارها از دستمان رفت. ... نمی دانم وقت مان باید برکت دار تر شود یا مهمانی هایمان کمتر؟
با کم شدن مهمانی هایمان مخالفم چون اثر مثبتش را با چشم می بینم. اما کاش وقتمان برکت بیشتری پیدا کند.
روایت هایی هست برای برکت دار شدن وقت... یادتان هست تا راهنمایی ام کنید؟

دختر آمد!
حیف...
مادر می رود ..............


بقیه را اینجا ببینید

برچسب‌ها: خانوادگیمهمانی نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز