سفارش تبلیغ
صبا ویژن

و بالاخره آغاز سال یک هزار و سیصد و هشتاد و نه هجری شمسی!!

اینو به خدا 6 فروردین نوشتم...  


برچسب‌ها: خانوادگی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

خبر بد

1. هفته دوم عید کلا خونه بودیم به اتفاق همسر! چی فکر می کردیم چی شد....

 

می خواستیم هفته دوم همه ی مهمان های دعوتی مان را دعوت کنیم اما نشد. هر دویمان مریض شده بودیم و خانه نشین. .... یک هفته ای طول کشید که به حالت  عادی برگشتیم تقریبا....

عجب نعمتیه این سلامتی!!

2.به چند تا از آشنایان از فامیل و معلم و دوست و ... نامه فرستاده بودم. یکی شان معلم عربی دوره راهنمایی ام بود که هر چند سال یک بار ازش خبر داشتم. امروز ظهر زنگ زد خانه مان.  نامه ام به دستش رسیده بود (شماره ام را  توی نامه  نوشته بودم برایش). کلی خوشحال شدم.

عروسی مان دعوتش کرده بودم اما کارتم به دستش نرسیده بود (آن روزها خانه نبودند ).برای همین نیامد.

شروع کرد به حرف زدن. صدایش کمی مریض به نظر می رسید.... گفت این ? سال مشکلی برایش پیش آمده...

گفتم: خدا بد نده!

گفت: خدا که هیچ وقت بد نمی ده. اما خب نمی دونم امتحانه یا ....؟؟!؟!

و بالاخره تعریف کرد... می گفت: ? ساله که فهمیده ریه اش یک مهمان ناخوانده دارد....

...... .. .. . .. ...... ...

سرطان به مغزش هم کشیده شده و الان اوضاع خوبی ندارد ... دست و پایش شکسته است... سمت چپ بدنش لمس شده و ....  پسر بچه ی ? ساله اش در خانه مادر شوهرش زندگی می کند این ? سال.

احتمالا فردا می روم عیادتش... اما خیلی می ترسم که قیافه اش را چگونه ببینم....

برایش خییییلییییییی دعا کنید.... از معلم های باحال و مهربان و مومن و قوی ما بود... من آن زمان خیلی دوستش داشتم...

از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شده ام و حال خوشی ندارم.... مریضی خودم یادم رفته اصلا....

3. یک خرید اینترنتی کرده بودم. به جای سفارش من چیز دیگری برایم فرستاده اند و پولم را بالا کشیده اند....

اعصابم خیلی خورد شده است....

خلاصه اینکه از همگی التماس دعای فراوان دارم....


برچسب‌ها: دوستانمهمانی

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز