سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وقت یا انرژی مثبت؟

اولین مهمان امسالمان خانم مهتاب به همراه همسر گرامیشان بودند. شب خوبی بود. گرچه غذا را با همسر اشتراکی درست کردیم و یه کم مصداق "آشپز که دو تا شد..." قرار گرفت:)
از مکه که برگشته بودند، برایمان سوغاتی آوردند. سوغاتی های خیلی قشنگ...

دوشنبه شب خانواده ی خودم مهمانمان بودند. که بیشتر به بهانه ی تولد گرد هم بودیم. غذاهای خوشمزه ی آن شب و کادوهایشان هم به یادگار ماند و خوش گذشت.
خواهرم هم زحمت کشید و برایم کیک درست کرده بود که طعمش به دلم چسبید.

چهارشنبه شب  2تا از دوستان قرآنی-دانشگاهی مان آمدند خانه مان عیددیدنی. خیلی خوب بود. یه پسربچه شیطون خوشگل هم داشتند که روی زمین بند نمیشد.
آخر سر هم دوست داشت برایمان یادگاری بگذارد، ماژیک سی دی برداشت و روی کف پوش زمینمان کلی نقاشی کرد. :))
پدرش ماژیک را از دستش گرفت و مادرش هم دعوایش کرد و اخمی کرد. اما قیافه ی معصوم بچه در لحظه ی دعوا دلم را برایش سوخت. گفتم: آخی! دعوایش نکنید! گناه دارد!
مشکلی هم نبود!
بعد از رفتنشان، با الکل قسمت اعظم نقاشی اش رفت!

پنجشنبه و جمعه نیز کلا با مهمانی دادن یا مهمانی رفتن گذشت.
پنجشنبه شب خانواده و فامیل همسر را دعوت کردیم خانه مان. که با راهنمایی های دوستان غذاهای خوبی نصیبشان گشت.
(چون گفته بودم به دوستان که خبر میدهم بگویم غذاهایی که درست کردم اینها بود : پلو مرغ با تزئینات، سیب زمینی و هویج و کدو پخته ای فیلسفوچه گفت و کشک بادمجان. همه شان هم به مذاق ها خوش آمد و خدا رو شکر خوب شد.)
ژله ی رنگین کمانی هم درست کردم که در ادامه ی مطلب عکسش را میگذارم...

جمعه نیز از بعد از ظهر با دوستان خوب قرآنی-دانشگاهی مان سرمان گرم بود . هم دیداری تازه شد و کلی با هم گفتیم و خندیدیم... هم خیلی انرژی مثبت و معنوی خوبی نصیبمان گشت.
ابتدا به خانه ی یکی از دوستان خوب همسر، که هم خودشان و هم همسرشان حافظ کل قرآن هستند رفتیم به مناسبت عیددیدنی که همزمان با ما 2 تا دیگر از دوستان جمع قرآنی مان هم آمده بودند و دیداری تازه کردیم. سپس با میزبان به عیددیدنی یکی دیگر از بچه های جمع رفتیم که خانه شان کمی خارج از شهر بود. بعد از نماز هم از خانه ی آنها به سمت خانه میرفتیم که میزبان شماره یک شام دعوتمان کرد منزلشان. خلاصه تا ساعت 12 شب منزل دوستمان بودیم و من کلی با همسرشان مشغول صحبت... البته فرزند شیرینشان هم هر از گاه به خنده مان می انداخت...

اما امروز که از خواب بیدار شدم کمی استرس گرفته ام! با اینکه روزهای خوبی بود با این مهمانی ها و انرژی معنوی خوبی به دست آوردیم اما وقت برای انجام خیلی کارها از دستمان رفت. ... نمی دانم وقت مان باید برکت دار تر شود یا مهمانی هایمان کمتر؟
با کم شدن مهمانی هایمان مخالفم چون اثر مثبتش را با چشم می بینم. اما کاش وقتمان برکت بیشتری پیدا کند.
روایت هایی هست برای برکت دار شدن وقت... یادتان هست تا راهنمایی ام کنید؟

دختر آمد!
حیف...
مادر می رود ..............


بقیه را اینجا ببینید

برچسب‌ها: خانوادگیمهمانی نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

قصه ی یک غصه

مادرش برایش تعریف می کرد:
حسرت سه سالی را می خورم که با پدرت زندگی کرده ام.
روحیه ی بسیار لطیفی داشت. اسم مرا که صدا میزد، اشک در چشمانش می نشست. علتش را که می پرسیدم ، میگفت: "اسم فاطمه مرا یاد حضرت زهراس می اندازد و اشکم بی اختیار است."
تو که به دنیا آمده بودی، مثل پروانه دورت می چرخید، نگران این بود که مبادا پشه نیشت بزند!

دخترش برایم تعریف می کرد:
اگر زمان به عقب بر میگشت، هرگز انتخابش نمی کردم...
مردهایی که دم از شهدا می زنند ، کاش رنگ و بویی از اخلاق شهدا داشتند.
چه طور می تواند یکی از بزرگترین آرزوهایشان شهادت باشد، اما به خانواده ی شهید بی حرمتی کنند؟
کاش پدرم بود این روزها را می دید...

دیشب رفته بودیم مهمانی، منزل یکی از دوستانمان.
براشون دعا کنید.

امام محمد باقر علیه السلام
در کار خود ، [فقط] با کسانى مشورت کن که از خدا مى ‏ترسند . / تحف العقول صفحه 293


برچسب‌ها: مهمانی نوشت

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2      
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز