?? فروردین ، سالروز شهادت شهید سید مرتضی آوینی ، سید شهیدان اهل قلم گرامی باد.


سید مهدی شجاعی در باره اش گفته بود :
حکایت فاصله ها
گمان می کردم که فاصله ای نیست یا فاصله ی کمی است میان من و تو . احساس می کردم که دو قلوی همزادیم که با چند قدمی پس و پیش راه می رویم . افق نگاهمان یکی است و توش و توان رفتنمان هم کمابیش یکی . من خیال می کردم که فاصله مان همین چند وجبی است که تو پیش تر ایستاده ای .
وقتی که در خانه معشوق دوشادوش هم طواف می کردیم و اشکها و عرقهایمان به هم می آمیخت ، احساس می کردم که تا شانه های تو قد کشیده ام و خدا مرا به همان چشمی نگاه می کند که تو را ... ساده بودم و بچگانه گمان می کردم که فاصله های معنوی هم با مترهای مادی اندازه می شود . پلنگ را دیده ای که شبها به ارتفاع می رود و تلاش می کند که به ماه چنگ بیندازد ؟ می بیند که دستش به ماه نمی رسد اما خیال می کند که اگر بتواند یک کمی دستش را درازتر کند ، یا کمی بیشتر از جای خود بپرد یا اگر اندکی قله مرتفع تر باشد ؛ این دست رسیدنی است و آن ماه یافتنی . گاهی که ایستاده ای و چشم به افق دوخته ای ، فکر می کنی که افق در چند قدمی است یا کمی بیشتر و بالاخره با دویدنی کوتاه ؛ رسیدنی .
کاری که خدا در گزینش تو با من کرد این بود که این مترها و ترازوهای کودکانه را از دستم گرفت . دیدم که فاصله ی میان من و تو ؛ فاصله ی سال های نوری بوده است . تو در افق ایستاده بودی . مرز میان زمین و آسمان ، و من گمان می کردم که در چند قدمی هستی و با دویدنی کوتاه ، دست یافتنی !
و من آشکارا رسیده ام ؛ نه به تو ؛ بل به این واقعیت تلخ که اگر تمامت عمر را هم بی وقفه و سکون بدوم ؛ حتی به گرد گام های تو نخواهم رسید ...
دکتر رحیم پور ازغدی حرف جالبی در سالگرد شهید آوینی زدند:
آوینی، اول در میدان های مین تهران بود! شما نگران پایش هستید که قطع شد؟ من نگران قدمهایش هستم!!
و در آخر جمله ای از خود آقا مرتضی به خودش می نویسم:
ای شهید!
ای آنکه بر کرانه ی ازلی و ابدی وجود برنشسته ای!
دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون کش.
برچسبها: باور ها