سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پول هامو شستم!!!

دیروز لباس مشکی ها رو انداختم داخل ماشین لباسشویی. همیشه نگاه می کردم. این دفعه یادم رفت. چون بند رختمون پُر بود، دکمه ی ضد چروک ماشین رو زدم تا لباس ها رو در آب نگه دارد تا روز بعد  روی بند رخت پهن کنم.
لباس ها داخل آب مانده بود. امروز هم منزل نبودم. میان راه یادم افتاد که پول هایم نیست... کجاست؟؟
بعد از کلی فکر یادم افتاد در جیب یکی از مانتوهایم هست که الان در ماشین لباسشویی به سر می برد!!
پول کمی هم نبود! 100 هزار تومان نا قابل! داشتم ناراحت می شدم  و  فکر می کردم برگردم خانه و در بیاورمشون که همسر گفت: " 2-3 ساعت این طرف تر فرقی به حالشون نمی کند. وقتی رسیدی خانه، بدون آبکشی لباس ها رو بیرون بیار."
ظهر رسیدم خانه.
آبکشی رو از برنامه ی ماشین حذف کردم. و گذاشتم ادامه ی برنامه اش اجرا شود. چند دقیقه بعد خاموش شد و درش رو باز کردم.
سریع مانتوی مورد نظر رو پیدا کردم و پول ها رو از جیبش درآوردم. خدا رو شکر رنگی ازشون نرفته بود. چند تا اسکناس بود و یک چک پول.
گذاشتمشون روی بخاری، کمی بعد ، رویشان اتو هم کشیدم!
صاف شدند و سالم.
تنها کمی تمیز تر شده بودند!!!

***

ما چله نشین شب یلدای حسینیــم
ماتم زدگان غم عظمای حسینیـــــــم
ماغرق عزای پسر فاطمه هستیــــــم
ما تا به سحر محو تماشای حسینیم

شب یلدای امسال مصادف هست با هفتمین شب شهادت شهدای کربلا.... تسلیت باد!


برچسب‌ها: خانمانه

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات

امان از دل زینب...

دهه اول محرم تمام شد.
عزاداری های هیئات به سرانجام خودشون رسیدند.
گریه ها از عصر عاشورا به بعد سرد تر شد.
ت ع ز ی ه ی ما هم دیروز روز آخرش بود.
همه چیز از امروز به روال عادی برخواهد گشت.

چقدر زود همه چیز تموم شد... خیلی زود...

گرچه کاروان بازماندگان عاشورا هنوز در تاریخ می چرخد.
صدای ناله هایشان هنوز با صدای باد در گوشمان می پیچد.
هنوز دختر سه ساله پدرش رو ندیده است.
هنوز زینب (س) افشاگری می کند.
هنوز سری به نیزه بلند است در برابر زینب(س) ... 
هنوز دل زینب(س) بیقرار و آشوب است.
هنوز....
امان از دل زینب...
امان از دل زینب...
امان از دل زینب...

* دیشب هیئتی بودیم ، چند باره شور زیارت را در دلم انداخت مثل روز ها و شب های گذشته...
دلم فقط کربلا می خواد...
بعد از هیئت رفتیم مزار شهدای گمنام بوستان نهج البلاغه. روی مزارشان عجب جملات زیبایی نوشته بودند.به دل نشست.

* این دهه محرم واقعا به دلم نشست. خدا رو شکر...
توفیق پیدا کردیم در هیئت های مختلفی شرکت کنیم و تقریبا کل روزم با عزاداری گذشت. دانشگاه امام صادق ع ، دانشگاه تهران ، ت ع ز ی ه ، دانشگاه هنر که مراسمشون خیلی خوب بود و مشتری شان شدیم، هیئت عشاق که آن را هم تا قبل رفتن مداحش به کربلا می رفتیم و پایه ثابتش بودیم، بیت رهبری و هیئت محله ی خودمان که شب های محرم رسم خوبی دارند و در خیابان های محل می چرخند و هرشب به تعدادی از خانواده های شهدا سر می زنند.
انشاالله تصمیم داریم در طول سال هم هیئت رفتن را ادامه دهیم. انشاالله...

التماس دعا


برچسب‌ها: شخصیباور هامناسبت ها

نمایش باکس نظرات
بستن باکس نظرات
<      1   2   3   4   5   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز